ما از آن ساغر ساقی نه بخوردیم و نه دیدیم
لیک زآن صحبت حافظ چه سخنها بشنیدیم
آن باده که حافظ به سخن فاش به ما گفت
آن نیست که ما شب به خرابات شنیدیم
جامش همه صافی و شرابش همه طاهر
از باده ی حق پر شود این را نشنیدیم
یک قطره از آن جام به کام دل تشنه
آن است که عقبی بخرد فاش بدیدیم
ساقی است همانی که پری خواندش عالم
آن نیست که در وهم به سانش بگُزیدیم
ساقی به خرابات بَرم جام می ام ده
زآن جام که حافظ بگرفته است چو دیدیم